پر نارساست سعی تحیر کمند او


ای ناله همتی ز نهال بلند او

برقی به ماه نو زد و گردی به موج گل


از ابروی اشارهٔ نعل سمند او

ناسور را به داغ دوا می کنند و بس


جز سوختن چه چاره کند دردمند او

آنجا که برق جلوهٔ او عرض ناز داشت


آیینه بود مجمرو جوهر سپند او

زنهار! ازحلاوت دنیا، مخور فریب


تا زندگیت تلخ نگردد ز قنداو

تیغی ست آسمان که به انداز زخم صبح


دندان نماست جوهرش از زهرخند او

قصر فنا اگر چه ز اوهام برتر است


یک لغز وار بیش ندیدم کمند او

بیخوابی فسانهٔ طوبی که می کشد


ماییم و سایهٔ مژه های بلند او

بیدل مباش ایمن از آفات روزگار


چون مار خفته در بن دندان گزند او